مهتاب

این دم اذان و دم غروب یه دفعه نمی دونم چرا یاد شعر فریدون افتادم.حالا براتون گذاشتمش دوست دارم که ازش لذت ببرید. 

 

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی :

از این عشق حذز کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت باد گران است!

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی

من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

"حذر از عشق؟" ندانم

نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت....

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم....

بی تو اما

   به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

 

از خودم ! (نهی از منکرات)

امر به معرف و نهی از منکر هم از خجالت ما در اومد.

آقا جان جای شما خالی بود شب دیم یا سیم ماه رمضون با سراج طوبایی و محمد رضازاده رفته بودیم دربند که عقده ی دل بگشاییم.ناگاه در راه برگشت،حرف نهی از منکرات به رشته ی زفان آمد و سراج بر  این باور که بگویی به مردم بمیر میمیرند و ما نیز بلعکس این واقع فکر میکردیم.کارعظمی گرفت تا به حد کاستن رو(رو کم کردن) .محمد رضازاده لعل لب گشود و مزخرفات همی خارج کرد و گفت:سراج گر بر باورت هستی به این بیچارگان مطرب ومطرب شنو(مراد ماشینهایی که آهنگ پخش می کردن است)اندرز کن که گر کارت گرفت از صالحان باشی .این حرف به ختم آمد همانا و چرخیدن سراج به سمت یکی از مرکب های مطربی همانا.واندرز را آغاز گفت.چرخیدن سر آن نگون بخت همانا و بیرون جستن مرکب دار پیل تن از مرکب همانا که به قول شاعر:آمدستم حسابت را کنار جام بگذارم. به نحو احسن نمایان شد آن قویمرد سراج را حل بدادی و او بر زمین بخوردی.اما سر اینجانب چه آمد که زبان از بیان آن عاجز است.ما زبحر صلح وارد شدیم ولی او کشیده ای آبدار به رخسار ما کوفت و برق از سه فازمان به در رفت!و دوباره نیت نمودن سراج کرد و او را محکم به زمین سپرد.حال من که مدهوش از آن سیلی .خود راسپر سراج کرده و پرده ای میان او و سراج شدم.حال ناگفته نماند که نام آن نامی توفیق بود!بگذریم .من از آن دیو طلب عفو کردم و او مارا با زدن یک لگد بخشید.اما نکته اینجاست که نهی از منکرات و امر به معروفات سینزده شرط دارد . مهمترین آن این است که باید احتمال نفوذ سخن را به استخوان شنونده بدهی و اگر نه نباید لب از لب بگشایی.حال خود قضاوت کنید:زمان یازده شب.در کوی و برزن دربند.سه بانوی پریچهر به همراه دو مرد پیل تن در مرکب پرادو.با آهنگ طرب انگیز.آیا امکان نفوذ کلام چقدر است؟

سیب...

تو به من خندیدی  

ونمی دانستی...  

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه  

سیب را دزدیدم  

باغبان از بی من تند دوید  

غضب آلود به من کرد نگاه  

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک  

و تو رفتی و هنوز...  

سالهاست که در گوش من آرام آرام  

خش خش گام تو تکرار کنان  

میدهد آزارم...  

و من اندیشه کنان  

غرق این بندارم...  

که چرا  

خانه ی کوچک ما  

سیب نداشت.

از خودم ! (روزه)

             

تو قسمت سلام علیک به سمع و بصرتون رسوندم که هر چی میریم جلوتر با بخش های دیگه ای آشنا میشید.این قسمت مطلقا به خودم مربوط میشه از اون قسمت هایی که توش حرفهای بی پرده میزننه .به نقلی همون دلنوشته هاست. اولین نوشته ی دلمو متناسب با این روزهایی که توش هستیم مینویسم.القرض بیشتر شبیه یه دلخوریه تا دلنوشته ...               

 

راستشو بخواهید من کمی تا قسمتی معتقدم به دین و مذهبم و از این جور حرف ها(البته تُف تو ریا). نمیدونم ولی هر وقت ماه رمضون میشه دلم یا سرم ممکنه که از گرسنگی درد بگیره یا اینکه تشنگی برام سخت باشه .بی خوابی به سرم بزنه .اما از همه سخت تر اینکه وارد ماشین یا هر تاکسی که میشیم یا سیگار ی روشنه یا یه بطری آب داره تموم میشه!شاید تفکر بدی باشه که آدم بخواد به هرکس و ناکسی به دید روزه خور نگاه کنه،قبول دارم ممکنه که طرف مریض باشه یا نتونه روزه بگیره.یا اینکه نه اصلا دینش اسلام نباشه .ولی میدونید این هارو که فاکتور بگیریم بازم نمیتونم با خودم کنار بیام که اگر داریم به هر دلیلی روزه نمیگیریم ،هیچ وقت این حق رو نداریم که به اوونایی که روزه میگیرن بی احترامی کنیم یا اینکه روزه گرفتن رو سبک بشمریم و از همه بدتر اونجاست که لوتی گری نمی کنیم حالا که ما روزه نیستیم نیایم جلو اونایی که ده پونزده ساعت روزه اند چیزی بخورین.به قول امام حسین (ع) آزادگی به خرج نمی دیم!                      

نمیدونم؟!

گرگ هار...

این شعر گرگ از استاد اخوان ثالث که معمولا تو کتاباش نیست و من هم ازقضا شیفته ی این یه قطعه شعرم.حالا بخونید و ازش لذت ببرید:

 

 

گرگ هاری

هر شده ام هرزه پوی و دله دو

شب در این دشت زمستان زدهء بی همه چیز

میدوم ، برده ز هر باد گرو

چشمهایم چو دو کانون شرار

صف تاریکی شب را شکند

همه بیرحمی و فرمان فرار

 

گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر

کرده چون شعلهء چشم تو سیاه

تو چه آسوده و بیباک خرامی ز برم

آه ، مترسم ، آه

آه میترسم از آن لحظهء پر لذت و شوق

که تو خود را نگری

مانده نوامید زه هر گونه دفاع

زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی

پوپکم ! آهوکم

چه نشستی غافل ؟!

کز گزندم نرهی گر چه پرستار منی

پس از این درهء ژرف

جای خمیازهء جادو شدهء غار سیاه

پشت آن قلهء پوشیده ز برف

نیست چیزی ،خبری

ور تورا گفتم چیزه دگری هست ،نبود

جز فریب دگری

من از این غفلت معصوم تو ای شعلهء پاک

بیشتر سوزم و دندان به جگر میفشرم

منشین با من و با من منشین

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟

تو چه دانی که پس هر نگه سادهء من

چه جنونی ، چه نیازی چه غمیست

یا نگاه تو ،که پر عصمت و ناز ،

بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمیست                             

دردم این نیست ولی ،

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم

پوپکم ! آهوکم

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

مگرم سوی تو راهی باشد

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار آیم من

بی تو - چون مردهء چشم سیهت

منشین امــــــا با من ، منشین

تگیه بر من نکن ای پردهء طناز حریر

که شراری شده ام

پوپکم ! آهوکم  

گرگ هاری شده ام