گرگ هار...

این شعر گرگ از استاد اخوان ثالث که معمولا تو کتاباش نیست و من هم ازقضا شیفته ی این یه قطعه شعرم.حالا بخونید و ازش لذت ببرید:

 

 

گرگ هاری

هر شده ام هرزه پوی و دله دو

شب در این دشت زمستان زدهء بی همه چیز

میدوم ، برده ز هر باد گرو

چشمهایم چو دو کانون شرار

صف تاریکی شب را شکند

همه بیرحمی و فرمان فرار

 

گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر

کرده چون شعلهء چشم تو سیاه

تو چه آسوده و بیباک خرامی ز برم

آه ، مترسم ، آه

آه میترسم از آن لحظهء پر لذت و شوق

که تو خود را نگری

مانده نوامید زه هر گونه دفاع

زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی

پوپکم ! آهوکم

چه نشستی غافل ؟!

کز گزندم نرهی گر چه پرستار منی

پس از این درهء ژرف

جای خمیازهء جادو شدهء غار سیاه

پشت آن قلهء پوشیده ز برف

نیست چیزی ،خبری

ور تورا گفتم چیزه دگری هست ،نبود

جز فریب دگری

من از این غفلت معصوم تو ای شعلهء پاک

بیشتر سوزم و دندان به جگر میفشرم

منشین با من و با من منشین

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟

تو چه دانی که پس هر نگه سادهء من

چه جنونی ، چه نیازی چه غمیست

یا نگاه تو ،که پر عصمت و ناز ،

بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمیست                             

دردم این نیست ولی ،

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم

پوپکم ! آهوکم

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

مگرم سوی تو راهی باشد

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار آیم من

بی تو - چون مردهء چشم سیهت

منشین امــــــا با من ، منشین

تگیه بر من نکن ای پردهء طناز حریر

که شراری شده ام

پوپکم ! آهوکم  

گرگ هاری شده ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد