سیب...

تو به من خندیدی  

ونمی دانستی...  

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه  

سیب را دزدیدم  

باغبان از بی من تند دوید  

غضب آلود به من کرد نگاه  

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک  

و تو رفتی و هنوز...  

سالهاست که در گوش من آرام آرام  

خش خش گام تو تکرار کنان  

میدهد آزارم...  

و من اندیشه کنان  

غرق این بندارم...  

که چرا  

خانه ی کوچک ما  

سیب نداشت.

از خودم ! (روزه)

             

تو قسمت سلام علیک به سمع و بصرتون رسوندم که هر چی میریم جلوتر با بخش های دیگه ای آشنا میشید.این قسمت مطلقا به خودم مربوط میشه از اون قسمت هایی که توش حرفهای بی پرده میزننه .به نقلی همون دلنوشته هاست. اولین نوشته ی دلمو متناسب با این روزهایی که توش هستیم مینویسم.القرض بیشتر شبیه یه دلخوریه تا دلنوشته ...               

 

راستشو بخواهید من کمی تا قسمتی معتقدم به دین و مذهبم و از این جور حرف ها(البته تُف تو ریا). نمیدونم ولی هر وقت ماه رمضون میشه دلم یا سرم ممکنه که از گرسنگی درد بگیره یا اینکه تشنگی برام سخت باشه .بی خوابی به سرم بزنه .اما از همه سخت تر اینکه وارد ماشین یا هر تاکسی که میشیم یا سیگار ی روشنه یا یه بطری آب داره تموم میشه!شاید تفکر بدی باشه که آدم بخواد به هرکس و ناکسی به دید روزه خور نگاه کنه،قبول دارم ممکنه که طرف مریض باشه یا نتونه روزه بگیره.یا اینکه نه اصلا دینش اسلام نباشه .ولی میدونید این هارو که فاکتور بگیریم بازم نمیتونم با خودم کنار بیام که اگر داریم به هر دلیلی روزه نمیگیریم ،هیچ وقت این حق رو نداریم که به اوونایی که روزه میگیرن بی احترامی کنیم یا اینکه روزه گرفتن رو سبک بشمریم و از همه بدتر اونجاست که لوتی گری نمی کنیم حالا که ما روزه نیستیم نیایم جلو اونایی که ده پونزده ساعت روزه اند چیزی بخورین.به قول امام حسین (ع) آزادگی به خرج نمی دیم!                      

نمیدونم؟!

گرگ هار...

این شعر گرگ از استاد اخوان ثالث که معمولا تو کتاباش نیست و من هم ازقضا شیفته ی این یه قطعه شعرم.حالا بخونید و ازش لذت ببرید:

 

 

گرگ هاری

هر شده ام هرزه پوی و دله دو

شب در این دشت زمستان زدهء بی همه چیز

میدوم ، برده ز هر باد گرو

چشمهایم چو دو کانون شرار

صف تاریکی شب را شکند

همه بیرحمی و فرمان فرار

 

گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر

کرده چون شعلهء چشم تو سیاه

تو چه آسوده و بیباک خرامی ز برم

آه ، مترسم ، آه

آه میترسم از آن لحظهء پر لذت و شوق

که تو خود را نگری

مانده نوامید زه هر گونه دفاع

زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی

پوپکم ! آهوکم

چه نشستی غافل ؟!

کز گزندم نرهی گر چه پرستار منی

پس از این درهء ژرف

جای خمیازهء جادو شدهء غار سیاه

پشت آن قلهء پوشیده ز برف

نیست چیزی ،خبری

ور تورا گفتم چیزه دگری هست ،نبود

جز فریب دگری

من از این غفلت معصوم تو ای شعلهء پاک

بیشتر سوزم و دندان به جگر میفشرم

منشین با من و با من منشین

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟

تو چه دانی که پس هر نگه سادهء من

چه جنونی ، چه نیازی چه غمیست

یا نگاه تو ،که پر عصمت و ناز ،

بر من افتد ؛ چه عذاب و ستمیست                             

دردم این نیست ولی ،

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم

پوپکم ! آهوکم

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

مگرم سوی تو راهی باشد

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار آیم من

بی تو - چون مردهء چشم سیهت

منشین امــــــا با من ، منشین

تگیه بر من نکن ای پردهء طناز حریر

که شراری شده ام

پوپکم ! آهوکم  

گرگ هاری شده ام

ازخودم ! (سلام)

راستشرو بخواهید نمی دونم از کجا باید حرفم رو روشروع کنم به قول معروف حرفام بدایه نداره. چون دروغ نگفته باشم اولین وبلاگ کاملی که خودم شروع کردم به نوشتنش.اما واسه چه کسایی نوشتمش مهمه... .به قول ابی(خواننده لوس آنجلسی)میگه:

شب که میشه به عشق تو غزل غزل صدا میشم   ترانه خون قصه ی تموم عاشقا میشم 

البت ناگفته نماند این تهفه ی درویش از نظر اسلامی و دینی از طرف حوزه علمیه تایید شده است.ودر ثانی واسه اون قبیل افرادیه که زیادی با دلشون زندگی می کنن.راستی یه چیز مهم و اونکه من بعضی از شعرایی که میذارم چند تا معنی داره مخاطبش رو به کرم خودتون انتخاب کنید.یکی مامامنشو میذاره یکی رفیقش مخاطبش میشه یکی هم ... مخاطبشه.سرتون رو درد آوردم .بلاگ از چند قسمت تشکیل شده که بریم جلوتر باهاش آشتا میشیم. ان قُلت خاصی ندارم.کارم داشتید برام ایمیل بفرستید. 

راستی شعر ی که گذاشتم مال خودم بود نصف شب گفتمش.

می نویسم!

می نویسم،من از آن یک شب وتنهایی و تکرار سراب

می نویسم،ز رخ ماه که افتاده برآب

 می نویسم،ز تو از آمدنت در شب تار  

می نویسم،من از آن پنجره ی رو به بهار